عاشثی شمعا از آن رو چون منت


چهره ای زردست و چشم اشک پاش

ورنه ای عاشق چرا بی علتی


هر شبی بیماری و صاحب فراش

عادتی داری که هر شب تا به تیغ


سر نبرندت نیابی انتعاش

سرکشی در عشقبازی می کنی


رو که بر عاشق حرام است این معاش